جنایت و مکافات

اگر به رسم سرخپوست‌ها بخواهیم لقبی به داستایفسکی بدهیم، او را باید «همیشه قلم به دست» نامید. او از دوران ابتدایی زندگی‌اش مشغول نوشتن بوده است و اگر یکی از کتاب‌هایش را خوانده باشید، احتمالا متوجه جادوی قلم او شده‌اید. قلم داستایفسکی روح و روان شخصیت‌هایش را می‌کاود. به باور بسیاری از منتقدان، جنایت و مکافات بهترین اثر داستایفسکی است. از قضا این کتاب یکی از نمونه‌های خوب ادبی است که نشان می‌دهد عنوان کتاب چقدر می‌تواند بازگوکننده‌ی داستانش باشد؛ داستان یک جنایت و مکافاتی که به همراه دارد.

این اثر فئودور داستایوفسکی، داستان دانشجویی به نام راسکولنیکف را روایت می‌کند که به خاطر اصول مرتکب قتل می‌شود؛ بنابر انگیزه‌های پیچیده‌ای که حتی خود او از تحلیلشان عاجز است. او زن رباخواری را همراه با خواهرش که غیرمنتظره به هنگام وقوع قتل در صحنه حاضر می‌شود.

پیشنهاد می‌کنیم اگر به خواندن رمان‌های روسی علاقه دارید، یادداشت «اسم و مکافات: چگونه موقع خواندن رمان‌های روسی سردرد نگیریم؟» را هم بخوانید.

فئودور داستایوفسکی مخاطبان کتاب جنایت و مکافات را با دو نوع جنایت روبه‌رو می‌کند. یکی از این دسته جنایت‌ها از راسکولنیکف سر زده و دیگری از شخصیتی به نام سویدریگالوف. این دو شخصیت، هر کدام ایده‌ای از «برتر بودن» را در سر دارند و در نهایت به تنهایی کامل و جدایى از جامعه مى‌رسند و هر یک، سرنوشت خاص خود را پیدا می‌کنند. راسکولنیکف تنهایى را تاب نمى‌آورد و با پناه جستن به عشق و اعتراف به گناه، دوباره به جامعه‌ى انسانى بازمى‌گردد. اما سویدریگالوف که مختصات این جهان را نمی‌شناسد، حتی در قلمروی عشق نیز مى‌خواهد اِعمال اراده کند. به همین دلیل از این قلمرو رانده مى‌شود، و در نهایت ناچار می‌شود که فضای دیگری را برای اعمال اراده‌ی خود پیدا کند؛ فضایی که دیگر مختص انسان‌های برتر نیست؛ قلمرویی که سرنوشت محتوم همه‌ی انسان‌هاست.

فئودور داستایوفسکى زمانى به نگارش کتاب جنایت و مکافات دست زد که رویدادها و مضامین آن را طى دوره‌ای بیست‌ساله، با گوشت و پوست و استخوان خود آزموده بود. جنایت آرمان‌خواهانه، از مفاهیم مهم اندیشه‌ى انقلابى در روزگار او محسوب می‌شد و او هم شخصاً درگیر این پدیده شده بود. اما داستایوفسکی تنها اندیشمند و نویسنده‌ای نبود که ذهنش با چنین مضامینی درگیر می‌شد. مضمون فلسفى دیگرى که هم‌زمان با طرح این اثر، در اندیشه‌ى فلسفى غرب شکل گرفت، مفهومی بود تحت عنوان «اَبَرانسان». پیش از نویسنده‌ی بزرگ ادبیات روسیه، هگل، فیلسوف برجسته‌ی آلمانى، در آثار خود به طرح مختصات کلى این انسان برتر پرداخته بود.

مضمون و درون‌مایهٔ کتاب در خصوص کشمکش درونی فرد در خصوص گناه انجام داده است. داستایفسکی مسئلهٔ رابطه میان خویشتن و جهان پیرامون و فرد و جامعه را در آن گنجانده است.

رفتار راسکولنیکف در این داستان را می‌توان در دیگر آثار نویسنده همچون یادداشت‌های زیرزمینی و برادران کارامازوف نیز مشاهده کرد (رفتار او بسیار شبیه ایوان کارامازوف در برادران کارامازوف است). او می‌تواند با توجه به توانایی‌هایش کار خوبی برای خود پیدا کند، درحالی‌که بسیار فقیرانه زندگی می‌کند. درحالی‌که رازومیخین وضعیتی مشابه او دارد، ولی بسیار بهتر از او زندگی می‌کند و هنگامی که به راسکولنیکف کاری پیشنهاد می‌کند، او از این کار سر بازمی‌زند و درحالی‌که پلیس هیچ‌گونه مدرکی علیه او ندارد او آنها را به خود مشکوک می‌کند.

در ادامه‌ی کتاب جنایت و مکافات، پس از چند روز بیماری و بستری شدن شخصیت اصلی داستان در خانه، راسکولنیکف آرام‌آرام به این باور می‌رسد که هر شخصی که می‌بیندش به او مظنون است و در نهایت کارش به جنون می‌کشد. در میان کوران این حوادث بیرونی و ذهنی، راسکولنیکف عاشق سونیا، دختری که به‌خاطر مشکلات مالی خانواده‌اش دست به تن‌فروشی زده، می‌شود. فئودور داستایوفسکی این رابطه را به‌عنوان نمادی از مهر خداوندی نسبت به یک انسان خطاکار در نظر گرفته و نشان می‌دهد که سرانجام همین عشق، نیروی رستگاری‌بخش روح انسان خواهد شد.

داستایفسکی سه بار تلاش کرد تا این اثر را از زبان شخصیت اصلی داستان روایت کند؛ نخست به شکل یادداشت‌های روزانه شخصیت اصلی، سپس به شکل اعتراف او در برابر دادگاه و سرانجام به صورت خاطراتی که او به هنگام آزادی از زندان می‌نویسد، ولی در نهایت آن را به روایت سادهٔ سوم شخص مفرد که قالب نهایی رمان بود نوشت.

راسکولنیکف از مهم‌ترین شخصیت‌های جهان ادبیات محسوب می‌شود که توسط فئودور داستایوفسکی در کتاب جنایت و مکافات خلق شده است. او جوانی است که پس از ارتکاب به قتل، با تأثیرات این ماجرا بر روح و روان خود دست‌وپنجه نرم می‌کند. این رمان جنایی از مشهورترین آثار نویسنده‌ی خود و درعین‌حال از مهم‌ترین آثار کلاسیک تاریخ ادبیات روسیه و جهان به‌شمار می‌آید که از زمان نگارش خود تاکنون، الگو و منبع الهام نویسندگان بسیاری بوده است.

او این داستان را از ژانویهٔ ۱۸۶۶ تا تابستان آن سال، در نشریهٔ روسکی وستنیک به چاپ رسانید.

آنچه در این مطلب میخوانید !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *